Sunday, February 18, 2007


امروز خيلي دلم گرفته بود يه دل سير گريه كردم

حالا بهترم ديگه اثري از اون بغض لعنتي كه داشت

خفم مي كرد نيست

ميدوني هركي واسه خودش كلكسيوني از كاشكي ها داره

اينم كاشكي هاي امروز من بود


كاشكي احساس امروز من نسبت به تو همون حس پارسال بود

كاشكي توي واقعي هموني بودي كه من تو ذهنم ازت ساخته بودم

كاشكي تموم اون حس قشنگ من نسبت به خودت رو از بين نمي بردي

كاشكي عشق برات مقدس بود

و هزار تا كاشكي ديگه
............................................................................................
امروز ولنتاين ايران بود. من بازم از جلوي يه مغازه بدل فروشي رد شدم

و يه دستبند مامان ديگه خريدم. فقط خدا كنه مامان نفهمه كه دادش در مياد

اين شوق من به خريد بدليجات بايد يه جوري مهار بشه

كه از اونجايي كه تو اين نود و بوقي سال !!!!!!!!! نشده احتمالش به صفر ميل مي كنه
.................................................................................................
بازم راستي

با بچه ها بحث بود كه چه جوري و از چه راههايي مي شه طرف مقابل رو براي ازدواج بهتر شناخت

هر كي يه نظري داد. يكي گفت تو محل كارش تحقيق كنيم. اون يكي گفت از در و همسايه بپرسيم

يا اينقدر باهاش بريم بيرون وسين جيمش كنيم كه نكته مبهمي برامون نمونه

به من كه رسيد گفتم من يه راه بلدم كه امتحان شدست جواب هم مي ده اساس

........................................................

ادامه اش ايشالا فردا

No comments: