Wednesday, February 14, 2007


تجربه نشون داده كه من هيچ وقت نبايد با اطمينان از انجام دادن يا ندادن كاري صحبت كنم

چون بي برو بگرد يقينا خلافش انجام مي شه

از يه ماه پيش به دوستان گفته بودم كه بيرون رفتم من در روز ولنتاين مثل ديدن پشت گوش مي مونه

حالا موندم جواب عزيزان رو چي بدم

ديروز بعد از سخنراني يكي از استادا در راه برگشت از كنار پاساژ قائم رد شدم

يادم اومد بايد حلقه بخرم چون متاسفانه بعضي مواقع براي دختراي مجرد از نون شب هم واجب تره

مخصوصا در اين شركتهاي كمكي ( فتحه ك) هنري كه به نظرم از ملزومات اوليه است

خلاصه هياهويي بود همه اومده بودم براي طرفشون كادو بخرن اون وقت من هلك و تلك دنبال

حلقه براي خودم بودم. حلقه خوشگليه مريم كه كلي براش ذوق كرد

امروز هم سمينار بين المللي بود. چه تشكيلاتي ! مجبوري رفتم ولي مطمئن بودم كه بلافاصله ميام خونه

چون خستگي بي خوابي هاي اين چند روزه منو هاپوكمار كرده بود ولي خوب به مريم جون

كه نه نمي شد گفت. بعدش رفتيم مجتمع ميلاد. من اصلا اهل رفتن بيرون و ديدن مغازه ها نيستم

مگر چنين موقعيت هايي كه بعد از يه كار ديگه سر راه به چند مغازه سر بزنم

بعدشم من اگه از چيزي خوشم بياد و نخرم تا خيلي وقت يادم مي مونه و تو دلمه براي همين

دور مغازه گردي رو خط كشيدم. همين امروز يه انگشتر ديگه ديدم ماه. خيلي ناز بود اونو خريدم

با يه قاب عكس فوق العاده ناز. منو مريم همين طور ميخكوب مونده بوديم از بس قشنگ بود

اونم خريدم ! آخرش يادم اومد كيف پولمو خالي كردم . خوب شد مريمي بدادم رسيد و گرنه تا خونه

بايد پياده ميومدم. تو كنفرانس يه پروفسوري بود كه من به خانمش خيلي حسوديم شد


واقعا زن خوش شانسي يه . اين آقا حدودا هفتاد سالش بود اما از ادب و نزاكت از خيلي

از جوونا سر بود. تو راه برگشت فكر مي كردم حالا هر كي ما رو ببينه فكر مي كنه كادوي ولنتاينه

تازه مريم اصرار داشت واسه من گل بخره كه ديگه شك ملت به يقين مبتلا شه

خدا رو شكر روز خيلي خوبي بود

الان كه حالم خيلي خوبه اصلا هم دلم نمي خواد به هفته ديگه و رفتن تو دل كوير و مشكلاتش فكر كنم


اينا مال فردا


راستي ولنتاين مبارك

No comments: