Thursday, January 25, 2007


ميگن چرا وقتي از پيش تو ميره ناراحت مي شي

چرا وقتي با يكي ديگه هست اشك مي ريزي

چرا در حسرتشي با اينكه همش ناراحتت مي كنه

چرا از عالم بريدي و چسبيدي به كسي كه از يه نفرم نمي گذره

چرا در برابر توهين سكوت مي كني

فرياد مي زنم چون


دوستش دارم

دركت مي كنم
منم همين طور بودم
اصلا انگار اين متنو از زبون من نوشتند
اما يه سال ديرتر
Remember
اوني كه واقعا دوست داشته باشه
هيچ وقت نمي ذاره تو حتي يكي از جمله هاي
بالا رو تجربه كني
Believe me

1 comment:

فرهاد said...

سلام...خب این دوست داشتن چیزیه که نمی شه هیچ کاریش کرد...فقط باید امید وار بود یکی دیگه از راه برسه که طلسمش قویتر باشه و بتونه جاشو بگیره و البته دعا کرد که جانشین جدید از قبلی صادق تر باشه...آمین....در مورد کامنتت باید بگم که من با علم به این که ممکنه چنین سوء تفاهماتی بوجود بیاد این متن رو نوشتم و معتقدم نویسنده باید شهامت گفتن واقعیتهای اطرافش رو داشته باشه،البته در مورد این کتاب کلیه داستانها و اتفاقات و شخصیتهای این داستان خیالی هستن و من اینو اول کتابم به صورت مکتوب گفتم....آره یه جورایی برگرفته از خاطراتم هست ولی به هیچ عنوان حقیقی نیست...یه چیز جالب دیگه هم که بهت بگم این که یکی از بچه ها که شخصیت جمال کوچولو رو از روی اون الگو گرفتم کتاب رو از اول تا آخر خوند و با این که در بعضی اپیزودها هزار تا بلا سرش آوردم شکایت که نداشت هیچ خیلی هم خوشش اومده بود...صد البته همه مثل اون ذهن باز ندارن ولی باز هم می گم که داستانهای اون کتاب همه خیالی هستن...از اول تا آخر...فقط من طوری نوشتمشون که باور پذیر جلوه کنه ...ممنون در هر صورت...هر نظری داشتی من می شنوم،ناراحت هم نمی شم...موفق باشی...تا بعد