Friday, January 26, 2007


زياد اهل مهموني رفتم نيستم ولي اين دوره هاي دوستانه رو دوست دارم
ماهي يه بار شايدم دو ماه يه بار با بچه هاي دوران راهنمايي و دبيرستان
يا مي ريم تريا يا مثل دفعه قبل يا امروزخونه يكي ازبچه ها جمع مي شيم و
ديداري تازه مي كنيم. از لحاظ فكري بهشون زياد نزديك نيستم
اما هر بار كلي چيز تازه ياد مي گيرم .تو راهنمايي و دبيرستان هم كلا باهاشون فرق داشتم
سر بزير و آروم كه اصلا نمي دونستم آدم چطور مي تونه با پسري دوست بشه
در حاليكه اينا از راهنمايي براي خودشون برنامه داشتن
يه جورايي امروز ناراحت شدم
يكي از بچه ها كه شوهرش تازه فوت كرده سريعا داره جاي اون خدا بيامرز و پر مي كنه
خدا رحمتش كنه آقاي فوق العاده خوب و نجيبي بود .اين دوست من خانواده خيلي معمولي داشت
و از صدقه سر اين آقا به كلي پول و ثروت رسيد هر وقت هم ما رو مي ديد
مي گفت من به خاطر پول زنش نشدم اما مطمئن بودم راست نمي گه
مگه ميشه يكي عاشقانه يه نفر ديگه رو دوست داشته باشه اون وقت اوايل ازدواج بره و
با پسرا ي غريبه چت كنه تازه به نظرم يه زن اگه عاشق شوهرش باشه اگه نگم تا آخر عمر
حداقل يكي دو سال نمي تونه فكر كنه كه يكي ديگه بياد جاي اونو پر كنه. طفلكي پسرش
غم بي پدري يه ور ازدواج مجدد مادر داغونش مي كنه .آخ بدترين قسمت مراسم
گير دادن به من بود. آخه بچه ها جريان تو رو كه نمي دونن. چه شانسي اوردم من! دقيقا وقتي مي خواستم
اونا رو در جريان بذارم همه چيز بهم خورد. هي پيله كردن پس اوون استاده چي شد؟ حالا چي بگم ؟ بگم به خاطر تو!!!!!! اينقدرسر سنگين برخورد كردم كه بنده خدا مودبانه راهش و كشيد و رفت
حالا هم هر وقت منو مي بينه البته خيلي به ندرت چون ديگه كمتر مي رم دانشگاه
فقط نگا مي كنه لابد پيش خودش فكر مي كنه من در تهيه و تدارك مراسم ازدواجم هستم! مي بيني
كلا از زواياي مختلف بهم ضربه زدي
منم مجبورشدم الكي بهونه بيارم و براي اون استاد بيچاره عيب و ايراد بتراشم كه دوستان قانع بشن
و دست از سرم بردارند
راستي يه كشف مهم كردم! يه اتفاق خاصي پراي پسراي ايراني افتاده
مي دوني براي بار چندمه كه مي بينم يه خانم مطلقه يا بيوه با يه پسر ازدواج كرده يعني پسري كه قبلا ازدواج نكرده بوده! و تعداد اين ازدواج ها روز به روزبيشتر مي شه بعدش آمار دختران مجرد هم سير صعودي داره
من كه سر در نمي آرم. بعضي از بچه ها به شوخي مي گن بريم ازدواج كنيم حالا
با هركي كه شد بعدش جدا شيم تا يكي از اين موردهاي تاپ هم نصيب ما بشه
عجب زمونه اي شده

1 comment:

فرهاد said...

سلام...باز خوبه شما روابطتتون رو حفظ کردین...ما که گروهمون متلاشی شد و هر یک در گوشه ای نامعلوم روزگار می گذرونه!...خب آدم با آدم فرق می کنه،هرچند خودم هم کار اون دوستت رو تایید نمی کنم،ولی در عمل آدمهایی که این جوری عمل می کنن در زندگی کمتر متحمل رنج و ناراحتی می شن چون اصلا نمی ذارن شکل بگیره و از همون اول راهشو می بندن...ولی خب من نوعی شاید تا سالها برم سر مزار یه خاطره فراموش شده و گل بذارم و در خلوت براش گریه کنم...خب زنی که یه بار ازدواج کرده باشه از خواب و خیال در اومده و ارزش واقعی ازدواج کردن رو می دونه و برای همین سریع اقدام می کنه و سر کسانی مثل ما که هنوز دو دل هستیم بی کلاه می مونه....آدم با آدم فرق داره مهرناز خانوم....