من اعتراض دارم
اين روزا همش اتفاقاتي مي افته كه تو رو يادم ميندازه
انگار تموم اونايي كه تو اين مدت كارشناسي ارشد يه جورايي گير بودند و من
خيلي وقت بود ازشون خبر نداشتم سر و كلشون يكي يكي پيدا مي شه
اون از اون روز٬ اين از امروز٬ خدا فردا رو بخير كنه
مي دوني امروز كيو ديدم؟
رفته بودم براي جلسه دفاع دكتري يكي از بچه ها يهو در باز شد اون اومد تو
خواستم بگم حالا كه اومدي ديگه خاطرات رو با خودت نيار تو
مي دوني چند وقت به خاطر تو پامو تو هيچ سميناري نذاشتم
چون مي ترسيدم اين آقا رو ببينم٬سلام كنه٬ جواب سلامشو بدم و تو ناراحت شي
امروز خيلي دلم براش سوخت
خوب تقصير من كه نبود٬ كلا گيرنده هام ضعيف كار مي كنه
باور كن يه دختر چارده پونزده ساله بود مي فهميد كه اين آقا عمدا كلي راه رو باهاش اومده
تا يه جورايي بحث رو به امر خير ختم كنه٬ اون وقت باعث خجالت ! من نفهميدم
بنده خدا كار ادامه تحصيل دكتراش در انگلستان هم جور شده بوده اما به خاطر من
كه گفتم دور از خانوادم نمي شم چون الان وقتيه كه اونا بهم نياز دارن ٬ تصميمشو عوض كرد
حالا اينجا درس مي خونه. الانم احساسش به من در حد تنفره. خوب اون روز من فقط
نظر خودمو گفتم اصلا هم منظور ايشون رو درك نكرده بودم و گرنه همون جا يه جوري
مي فهموندم كه جوابم چيه. طفلكي حالا حالا ها موندگار شد چون تعهد خدمت هم بهش مي خوره خدا كنه اين يكي هم خوشبخت بشه و يه دختر خوب گيرش بياد و سيگارشم ترك كنه
يه كشف مهم كردم! خيلي مهمه زن و شوهر از نظر ظاهري هم به هم بيان
امروز خانم اين دانشجو كه دفاع كرد هم اومده بود. به نظرمن كه خوب بود ولي همه
مي گفتند اصلا به هم نميان و شوهره خيلي به زنش سره
ولي هر چي بود خيلي با سليقه بود كلي هم شيريني خونه اي خوشمزه خورديم
جاي شما خالي
1 comment:
احساست رو درک می کنم...خودم اسمشو گذاشتم دوران حسرت...موقعی که آدم به کار های گذشته اش رجوع می کنه و حس می کنه خوب عمل نکرده....ولی خب می دونی چیه؟هر چند این یه دوره گذراست ولی آدمو تو گذشته ها نگه می داره...هر چی زودتر از این مرحله بگذریم بهتره...من خودم به این نتیجه رسیدم که کمی احساسم رو خرج خودم بکنم(شاید به نظرت خودخواهانه بیاد ولی عجیب لذت بخش و ارضا کننده اس)شاید بهتر باشه....یه وقت فکر نکنی دارم نصیحتت می کنم،اینم یه جور درد دل بود به سبک خودم،راستی تو فارغ التحصیل چه رشته ای هستی؟داری دکترا می گیری؟
Post a Comment