
امشب از اون شباست مي دونم
خستم اما خوابم نمي بره
بالاخره امروز پروپوزالم رو تحويل مدير گروه دادم
خيلي اتفاقي موضوع پايان نامم عوض شد براي همين
هم يه ترم كارم عقب افتاد. البته خدا رو شكر يه كار
به قول بچه ها توپه كه اگه ايشالا درست انجام شه
مي تركونه! تا حالا تو ايران انجام نشده
و تو دنيا پنجمين كاره. همين هم منو مي ترسونه كه نتونم
از پسش برام و اين يعني بيچارگي مطلق
!
ديروز و دوست داشتم
رفتم سايت از همين چها ر تا مقاله كه هست
پرينت بگيرم ديدم پشت كامپيوتر نشسته
ذوق كردم اساس
خيلي وقت بود كه دلم مي خواست ببينمش و يه جورايي از دلش
در بيارم. خيلي باهاش تند بر خورد كرده بودم
خوب چه كار كنم وقتي خجالت مي كشم يهو تند مي شم دست خودم كه نيست
اون بنده خدا خيلي مودب و متين صحبت كرد و من كه از خجالت
سرخ شده بودم همش حس مي كردم كه الانه كه قلبم بياد تو دهنم
يه خورده تند صحبت كردم بعدش هم به خودم لعنت فرستادم
كه چرا بحث ازدواج كه مي شه اين طور هول مي شم
بعضي وقتها فكر مي كنم كه اگه منم مثل خيليا با چند نفر دوست بودم
براي يه صحبت معمولي اينقدر دستپاچه نمي شدم
بعدشم ياد تو مي افتم و با خودم مي گم اگه اون مثل تو زرنگ بود
...............................
مي دوني فكر مي كنم همكلاسي هاي دانشگاه اصفهان اگه بشناسنت بهت مدال ميدن
باور كن
اونا فكرشم نمي كنن من خجالتي كه هميشه سرمو مينداختم پايين مي رفتم سر كلاس و بر مي گشتم خوابگاه
بالاخره يكي رو به خلوت دلم راه دادم والبته ايشون هم بزرگواري كردند و
ييهو! اون خونه كوچيك رو خاكستر كردند
وقتهايي هم كه فلسفه خونم مي ره بالا مثل امشب
با خودم مي گم نكنه آه كساني مثل اين همكلاسيم بود
كه منو گرفت و تو رو سر راهم قرار داد. يادت مي آد چقدر ازش بدت مي اومد
چون دوستت ( اون يكي همكلاسيم) جريان خواستگاري رو بهت گفته بود
چقدرهم عصباني مي شدي وقتي مي فهميدي جواب سلامشو دادم
اگه شنبه بودي چه كار مي كردي
!
اين دفعه ديگه خودمو قايم نكردم. رفتم جلو سلام كردم
و منتظر موندم كه پرينتشو بگيره. اولش درباره درس و پايان نامه حرف زد
بعد كم كم حس كردم داره صحبتو مي بره به سمت ازدواج كه خيلي مودبانه و آروم بحث و عوض كردم
متوجه شد اما اين دفعه فكر نكنم ناراحت شده باشه آخه رفتارم اصلا خشن نبود
خدا كنه يه دختر خيلي خيلي خوب گيرش بياد و دوتايي
Live happily ever after
آخه لياقتشو داره
آخ باز چشمم به اين تقويم خورد. اين سه بهمن بياد و بره اعصاب ندارما
مردم سال تا سال صبر مي كنند يه روز بياد به خاطرش جشن بگيرند و شادي كنند
اون وقت طفلي من بايد زانوي غم به بغل بگيرم براي استقبال از
سالگرد دراز شدن گوشام
اين دفعه ديگه خودمو قايم نكردم. رفتم جلو سلام كردم
و منتظر موندم كه پرينتشو بگيره. اولش درباره درس و پايان نامه حرف زد
بعد كم كم حس كردم داره صحبتو مي بره به سمت ازدواج كه خيلي مودبانه و آروم بحث و عوض كردم
متوجه شد اما اين دفعه فكر نكنم ناراحت شده باشه آخه رفتارم اصلا خشن نبود
خدا كنه يه دختر خيلي خيلي خوب گيرش بياد و دوتايي
Live happily ever after
آخه لياقتشو داره
آخ باز چشمم به اين تقويم خورد. اين سه بهمن بياد و بره اعصاب ندارما
مردم سال تا سال صبر مي كنند يه روز بياد به خاطرش جشن بگيرند و شادي كنند
اون وقت طفلي من بايد زانوي غم به بغل بگيرم براي استقبال از
سالگرد دراز شدن گوشام
1 comment:
سلام...احوال شما مهرناز خانوم؟...یه جورایی سبک نوشتنت شکل پانتی(از دوستان وبلاگیم)هستش...خیلی یاد اون افتادم...البته مطلب خصوصی بود ظاهرا،اینه که اجازه اظهار نظر به خودم نمی دم،فقط،تو پست قبلی برات اسم اون کامونیتی رو نوشتم،راستی !البته حمل به فضولی نشه،سوم بهمن تولدته؟...شاد باشی
Post a Comment