Wednesday, January 10, 2007

شاهد و شمع


شاهدي گفت به شمعي كامشب در و ديوار مزين كردم
ديشب از شوق نخفتم يكدم دوختم جامه و بر تن كردم
دو سه گوهر ز گلوبندم ريخت بستم و باز به گردن كردم
كس ندانست چه سحر آميزي به پرند از نخ و سوزن كردم
صفحه كارگه از سوزن و گل بخوشي چون صف گلشن كردم
تو بگرد هنر من نرسي زانكه من بذل سر و تن كردم
شمع خنديد كه بس تيره شدم تا ز تاريكيت ايمن كردم
پي پيوند گهرهاي تو بس گهر اشك بدامن كردم
گريه ها كردم چون ابر بهار خدمت آن گل و سوسن كردم
خوشم از سوختن خويش از آنك سوختم بزم تو روشن كردم
گرچه يك روزن اميد نماند جلوه ها بر در و روزن كردم
تا تو آسوده روي در ره خويش خوي با گيتي رهزن كردم
تا فروزنده شود زيب و زرت جان ز روي و دل از آهن كردم
خرمن عمر من ار سوخته شد حاصل شوق تو خرمن كردم
كارهاييكه شمردي بر من تو نكردي همه را من كردم

1 comment:

فرهاد said...

سلام مهرناز جان،من تو یاهو سیصد و شصت خیلی وقت پیش ثبت نام کردم و حتی یادم نیست آی دیم چی بوده!...اگه شما پیداش کردی به ما هم اطلاع بده(چشمک!)...کدوم چهره آشنا؟متوجه نشدم،یه ذره راهنمایی لطفا....ما رفیق مشترک داشتیم و خبر نداشتیم؟(چشمک).....؟