در بيان شهادت حضرت علی اکبر
مادر آنجناب ليلي بنت ابي مره بن عروه بن مسعود ثقفي است، و عروه بن مسعود يكي از سادات اربعه در اسلام و از عظماي معروفين است و او را مثل صاحب يس و شبيهترين مردم به عيسي بن مريم گفتهاند. و علي اكبر عليه السلام جواني خوش صورت و زيبا در طلاقت لسان و صباحت رخسار و سيرت و خلقت اشبه مردم بود به حضرت رسالت صلي الله عليه و آله شجاعت از علي مرتضي عليه السلام داشت، و به جميع محامد و محاسن معروف بود. آن نازنين جوان عازم ميدان گرديد، و از پدر بزرگوار خود رخصت جهاد طلبيد، حضرت او را اذن كارزار داد. علي عليه السلام چون به جانب ميدان روان گشت آن پدر مهربان نگاه مأيوسانه به آن جوان كرد و بگريست و محاسن شريفش را به جانب آسمان بلند كرد و گفت
اي پروردگار من گواه باش بر اين قوم هنگامي كه به مبارزت ايشان ميرود جواني كه شبيهترين مردم است در خلقت و خلق و گفتار با پيغمبر تو، و ما هر وقت مشتاق ميشديم به ديدار پيغمبر تو نظر به صورت اين جوان ميكرديم، خداوندا بازدار از ايشان بركات زمين را و ايشان را متفرق و پراكنده ساز و در طرق متفرقه بيفكن ايشان را و واليان را از ايشان هرگز راضي مگردان چه اين جماعت ما را خواندند كه نصرت ما كنند چون اجابت كرديم آغاز عداوت نمودند و شمشير مقاتلت بر روي ما كشيدند
آنگاه بر ابن سعد (ملعون) صيحه زد كه چه ميخواهي از ما، خداوند قطع كند رحم ترا و مبارك نفرمايد بر تو امر ترا و مسلط كند بر تو بعد از من كسي را كه ترا در فراش بكشد براي آنكه قطع كردي رحم مرا و قرابت مرا با رسول خدا صلي الله عليه و آله مراعات نكردي، پس به صوت بلند اين آيه مباركه را تلاوت فرمود
اِنَّ اللهَ اصْطفي آدمَ وَ نُوحاً وَ الَ اِبراهيمَ وَ الَ عِمرانَ عَلي العالمينَ ذُرِيّهً بَعضُها مِن بَعضٍ وَ اللهُ سَميعٌ علَيمٌ.
و از آن سوي جناب علي اكبر عليه السلام چون خورشيد تابان از افق ميدان طالع گرديد و عرصه نبرد رابه شعشه طلعتش كه از
اي پروردگار من گواه باش بر اين قوم هنگامي كه به مبارزت ايشان ميرود جواني كه شبيهترين مردم است در خلقت و خلق و گفتار با پيغمبر تو، و ما هر وقت مشتاق ميشديم به ديدار پيغمبر تو نظر به صورت اين جوان ميكرديم، خداوندا بازدار از ايشان بركات زمين را و ايشان را متفرق و پراكنده ساز و در طرق متفرقه بيفكن ايشان را و واليان را از ايشان هرگز راضي مگردان چه اين جماعت ما را خواندند كه نصرت ما كنند چون اجابت كرديم آغاز عداوت نمودند و شمشير مقاتلت بر روي ما كشيدند
آنگاه بر ابن سعد (ملعون) صيحه زد كه چه ميخواهي از ما، خداوند قطع كند رحم ترا و مبارك نفرمايد بر تو امر ترا و مسلط كند بر تو بعد از من كسي را كه ترا در فراش بكشد براي آنكه قطع كردي رحم مرا و قرابت مرا با رسول خدا صلي الله عليه و آله مراعات نكردي، پس به صوت بلند اين آيه مباركه را تلاوت فرمود
اِنَّ اللهَ اصْطفي آدمَ وَ نُوحاً وَ الَ اِبراهيمَ وَ الَ عِمرانَ عَلي العالمينَ ذُرِيّهً بَعضُها مِن بَعضٍ وَ اللهُ سَميعٌ علَيمٌ.
و از آن سوي جناب علي اكبر عليه السلام چون خورشيد تابان از افق ميدان طالع گرديد و عرصه نبرد رابه شعشه طلعتش كه از
جمال پيغمبر(ص) خبر ميداد منور كرد
پس حمله كرد، و قوت بازويش كه تذكره شجاعت حيدر صفدر ميكرد در آن لشكر اثر كرد
اَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيًّاَضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ حَتّ يَنْثَيوَلا يَزالُ الْيَوْمَ اَحْمي عْنَ اَبي
همي حمله كرد و آن لئيمان شقاوت انجام را طعمه شمشير آتشبار خود گردانيد. بهر جانب كه روي ميكرد گروهي را به خاك هلاك ميافكند، آنقدر از ايشان كشت تا آنكه صداي ضجه و شيون از ايشان بلند شد، اين وقت حرارت آفتاب و شدت عطش و كثرت جراحت و سنگيني اسلحه او را به تعب درآورد، علي اكبر عليه السلام از ميدان به سوي پدر شتافت. عرض كرد كه اي پدر تشنگي مرا كشت و سنگيني اسلحه مرا به تعب عظيم افكند آيا ممكن است كه بشربت آبي مرا سقايت فرمايي تا در مقاتله با دشمنان قوتي پيدا كنم؟ حضرت سيلاب اشك از ديده باريد و فرمود واغوثاه اي فرزند مقاتله كن زمان قليلي پس زود است كه ملاقات كني جدت محمد صلي الله عليه و آله را پس سيراب كند ترا به شربتي كه تشنه نشوي هرگز و در روايت ديگر است كه فرمود اي پسرك من بياور زبانت را پس زبان علي را در دهان مبارك گذاشت و مكيد و انگشتر خويش را بدو داد و فرمود كه در دهان خود بگذار و برگرد به جهاد
پس خويشتن را در ميان كفار افكند و از چپ و راست همي زد و همي كشت تا هشتاد تن را به درك فرستاد، اين وقت مره بن منقذعبدي لعين فرصتي به دست كرده شمشيري بر فرق همايونش زد كه فرقش شكافته گشت و از كارزار افتاد. و موافق روايتي مره بن منفذ چون علي اكبر عليه السلام را ديد كه حمله ميكند و رجز ميخواند، گفت گناهان عرب بر من باشد اگر عبور اين جوان از نزد من افتاد پدرش را به عزايش نشانم، پس همينطور كه جناب علي اكبر عليه السلام حمله ميكرد به مره به منقذ برخورد مره لعين نيزه بر آن جناب زد و او را از پا در آورد. و به روايت سابقه پس سواران ديگر نيز علي (ع) را به شمشيرهاي خويش مجروح كردند تا يك باره توانائي از او برفت دست در گردن اسب در آورد و عنان رها كرد اسب او را در لشكر اعداء از اين سوي بدان سوي ميبرد و بهر بيرحمي كه عبور ميكرد زخمي بر علي (ع) ميزد تا اينكه بدنش را با تيغ پاره پاره كردند
و به روايت ابوالفرج همينطور كه شهزاده حمله ميكرد بر لشكر تيري به گلوي مباركش رسيد و گلوي نازنينش را پاره كرد. آن جناب از كار افتاد و در ميان خون خويش ميغلطيد و در اين اوقات تحمل ميكرد، تا آنگاه كه روح به گودي گلوي مباركش رسيد و نزديك شد كه به بهشت عنبر سرشت شتابد صدا بلند كرد: يا اَبَتاه عَلَيْكَ مِنّيِ السًّلامُ هذا جَدّي رَسُولُ اللله يَقْرَؤُكَ السَّلام وَ يَقُولُ عَجّلِ الْقُدُومَ اِلَيْنا
و به روايت ديگر ندا كرد: يا اَبَتاه هذا جَديّ رَسُولُ اللهِ صَلّي اللهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ قَدْسَقاني بِكَاْسِهِ الاَوْفي شَرْبَه لااَضْمَأ بَعْدَها اَبَداً وَ هُوَ يَقُولُ العَجَلَ العَجَلَ فَاِنَّ لَكَ كَاساً مَذْخوُرَه حَتّي تَشْرِيَهَا السّاعَه. يعني اينك جد من رسول خدا صلي الله عليه و آله حاضر است و مرا از جام خويش شربتي سقايت فرمود كه هرگز پس از آن تشنه نخواهم شد و ميفرمايد: اي حسين تعجيل كن در آمدن كه جام ديگر از براي تو ذخيره كردهام تا در اين ساعت بنوشي پس حضرت سيدالشهداء عليه السلام بالاي سر آن كشته تيغ ستم و جفا آمد، به
و فرمود خدا بكشد جماعتي را كه ترا كشند، چه چيز ايشان را جري كرده كه از خدا و رسول نترسيدند و پرده حرمت رسول را چاك زدند، پس اشگ از چشمهاي نازنينش جاري شد و گفت: اي فرزند عَلَي الدُنيا بَعَدَكَ العفَا بعد از تو خاك بر سر دنيا و زندگاني دنيا
شيخ مفيد ره فرموده اين وقت حضرت زينب سلام الله عليها از سراپرده بيرون آمد و با حال اضطراب و سرعت به سوي نعش جناب علي اكبر ميشتافت و ندبه بر فرزند برادر ميكرد، تا خود را به آن جوان رسانيد و خويش را بر روي او افكند، حضرت سر خواهر را از روي جسد فرزند خويش بلند كرد و به خيمهاش بازگردانيد و رو كرد به جوانان هاشمي و فرمود كه برداريد برادر خود را پس جسد نازنينش را از خاك برداشتند و در خيمهاي كه در پيش روي آن جنگ ميكردند گذاشتند
پس حمله كرد، و قوت بازويش كه تذكره شجاعت حيدر صفدر ميكرد در آن لشكر اثر كرد
اَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيًّاَضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ حَتّ يَنْثَيوَلا يَزالُ الْيَوْمَ اَحْمي عْنَ اَبي
همي حمله كرد و آن لئيمان شقاوت انجام را طعمه شمشير آتشبار خود گردانيد. بهر جانب كه روي ميكرد گروهي را به خاك هلاك ميافكند، آنقدر از ايشان كشت تا آنكه صداي ضجه و شيون از ايشان بلند شد، اين وقت حرارت آفتاب و شدت عطش و كثرت جراحت و سنگيني اسلحه او را به تعب درآورد، علي اكبر عليه السلام از ميدان به سوي پدر شتافت. عرض كرد كه اي پدر تشنگي مرا كشت و سنگيني اسلحه مرا به تعب عظيم افكند آيا ممكن است كه بشربت آبي مرا سقايت فرمايي تا در مقاتله با دشمنان قوتي پيدا كنم؟ حضرت سيلاب اشك از ديده باريد و فرمود واغوثاه اي فرزند مقاتله كن زمان قليلي پس زود است كه ملاقات كني جدت محمد صلي الله عليه و آله را پس سيراب كند ترا به شربتي كه تشنه نشوي هرگز و در روايت ديگر است كه فرمود اي پسرك من بياور زبانت را پس زبان علي را در دهان مبارك گذاشت و مكيد و انگشتر خويش را بدو داد و فرمود كه در دهان خود بگذار و برگرد به جهاد
پس خويشتن را در ميان كفار افكند و از چپ و راست همي زد و همي كشت تا هشتاد تن را به درك فرستاد، اين وقت مره بن منقذعبدي لعين فرصتي به دست كرده شمشيري بر فرق همايونش زد كه فرقش شكافته گشت و از كارزار افتاد. و موافق روايتي مره بن منفذ چون علي اكبر عليه السلام را ديد كه حمله ميكند و رجز ميخواند، گفت گناهان عرب بر من باشد اگر عبور اين جوان از نزد من افتاد پدرش را به عزايش نشانم، پس همينطور كه جناب علي اكبر عليه السلام حمله ميكرد به مره به منقذ برخورد مره لعين نيزه بر آن جناب زد و او را از پا در آورد. و به روايت سابقه پس سواران ديگر نيز علي (ع) را به شمشيرهاي خويش مجروح كردند تا يك باره توانائي از او برفت دست در گردن اسب در آورد و عنان رها كرد اسب او را در لشكر اعداء از اين سوي بدان سوي ميبرد و بهر بيرحمي كه عبور ميكرد زخمي بر علي (ع) ميزد تا اينكه بدنش را با تيغ پاره پاره كردند
و به روايت ابوالفرج همينطور كه شهزاده حمله ميكرد بر لشكر تيري به گلوي مباركش رسيد و گلوي نازنينش را پاره كرد. آن جناب از كار افتاد و در ميان خون خويش ميغلطيد و در اين اوقات تحمل ميكرد، تا آنگاه كه روح به گودي گلوي مباركش رسيد و نزديك شد كه به بهشت عنبر سرشت شتابد صدا بلند كرد: يا اَبَتاه عَلَيْكَ مِنّيِ السًّلامُ هذا جَدّي رَسُولُ اللله يَقْرَؤُكَ السَّلام وَ يَقُولُ عَجّلِ الْقُدُومَ اِلَيْنا
و به روايت ديگر ندا كرد: يا اَبَتاه هذا جَديّ رَسُولُ اللهِ صَلّي اللهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ قَدْسَقاني بِكَاْسِهِ الاَوْفي شَرْبَه لااَضْمَأ بَعْدَها اَبَداً وَ هُوَ يَقُولُ العَجَلَ العَجَلَ فَاِنَّ لَكَ كَاساً مَذْخوُرَه حَتّي تَشْرِيَهَا السّاعَه. يعني اينك جد من رسول خدا صلي الله عليه و آله حاضر است و مرا از جام خويش شربتي سقايت فرمود كه هرگز پس از آن تشنه نخواهم شد و ميفرمايد: اي حسين تعجيل كن در آمدن كه جام ديگر از براي تو ذخيره كردهام تا در اين ساعت بنوشي پس حضرت سيدالشهداء عليه السلام بالاي سر آن كشته تيغ ستم و جفا آمد، به
و فرمود خدا بكشد جماعتي را كه ترا كشند، چه چيز ايشان را جري كرده كه از خدا و رسول نترسيدند و پرده حرمت رسول را چاك زدند، پس اشگ از چشمهاي نازنينش جاري شد و گفت: اي فرزند عَلَي الدُنيا بَعَدَكَ العفَا بعد از تو خاك بر سر دنيا و زندگاني دنيا
شيخ مفيد ره فرموده اين وقت حضرت زينب سلام الله عليها از سراپرده بيرون آمد و با حال اضطراب و سرعت به سوي نعش جناب علي اكبر ميشتافت و ندبه بر فرزند برادر ميكرد، تا خود را به آن جوان رسانيد و خويش را بر روي او افكند، حضرت سر خواهر را از روي جسد فرزند خويش بلند كرد و به خيمهاش بازگردانيد و رو كرد به جوانان هاشمي و فرمود كه برداريد برادر خود را پس جسد نازنينش را از خاك برداشتند و در خيمهاي كه در پيش روي آن جنگ ميكردند گذاشتند

No comments:
Post a Comment