Tuesday, January 23, 2007


تجربه بهم ثابت كرده كه وقتي قراره اتفاقي بيفته ميفته حالا چه ما بخوايم چه نخوايم
همين امروز مثلا
بالاخره رسيد. چه كار مي تونم بكنم چي مي تونم بگم
اونچه كه فقط برام مونده كلي شرمندگي از خد است. مي دوني چند بار يه كار كرد رابطمون قطع شه
اما من التماسش كردم به ائمه مختلف قسمش دادم كه تو رو از من نگيره. يه لحظه هم سلول هاي
خاكستري مغزم رو به كار ننداختم كه خداي مهربوني كه تو سخت ترين شرايط باهات بوده
اين دفعه هم مي خواد كمكت كنه
اعتراف مي كنم
هر بار كه تو زندگيم خواستم خودم سكان داري كنم نتيجش اين شده

شرمندتم خدا جوون

1 comment:

فرهاد said...

من فکر می کنم گاهی اصرار ما برای حفظ یک رابطه به خاطر دوست داشتن طرف مقابل نیست،بلکه ترس از دست دادن اونه که ما رو به وادار به نگه داشتنش می کنه...من در مورد خودم مثلا به این نتیجه رسیدم که من در واقع خودم رو بیشتر دوست دارم که نمی تونم درد کشیدن خودم رو ببینم و چون از این مسئله می ترسم در حفظ عاملی که این ترس رو از بین می بره تمام تلاشم رو می کنم...می دونی این جور تجربه ها رو باید پشت سر گذاشت چون در آینده زمینه ساز ارتباطات بسیار موفق و رضایت بخش در زندگی آدمه....شاد باشی