Tuesday, December 26, 2006


میون یه دشت لخت زیر خورشید کویر

مونده یه مرداب پیر توی دست خاک اسیر

منم اون مرداب پیر از همه دنیا جدام

داغ خورشید به تنم زنجیر زمین به پام

من همونم که یه روز می خواستم دریا بشم

می خواستم بزرگترین دریای دنیا بشم

آرزو داشتم برم تا به دریا برسم

شبو آتیش بزنم تا به فردا برسم

اولش چشمه بودم زیر آسمون پیر

اما از بخت سیاه راهم افتاد به کویر

چشم من به اونجا بود پشت اون کوه بلند

اما دست سرنوشت سر رام یه چاله کند

توی چاله افتادم اون منو زندونی کرد

آسمونم نبارید اونم سرگرونی کرد

حالا یه مرداب شدم یه اسیر نیمه جون

یه طرف میرم تو خاک یه طرف به آسمون

خورشید از اون بالاها زمینم از این پایین

هی بخارم می کنن زندگیم شده همین

با چشام مردنمو دارم اینجا می بینم

سرنوشتم همینه من اسیر زمینم

هیچی باقی نیست ازم،قطره های آخره

خاک تشنه همینم داره همراش می بره

خشک میشم تموم میشم

فردا که خورشید بیاد

شن جامو پر می کنه که میاره دست باد

No comments: