Sunday, December 31, 2006


Happy New Year


Time to address a new year


… enter


deal with the project at hand yet resolve not to dwell on past


never stop dreaming even on the last exhale and find it in your heart to


forgive then you will be forgiven in likeness try smile,even when sad this


provokes the inner smile to surface


take each day as it’s dealt and be thankful for the wealth mother nature


doles


now take a deeeeeeeeep meditative breath you’re alive … aren’t you?


برگ در انتهاي زوال مي افتد


و ميوه در اوج كمال


بنگر كه چگونه مي افتي


چون برگي زرد يا سيبي سرخ


كنفوسيوس


Saturday, December 30, 2006


قرباني عشاق در مسلخ عشق تنها معشوق واقعي

مقبول باد

عيد قربان مبارك

Friday, December 29, 2006



دل آدما مثل يه جزيره دور افتاده مي مونه


اينكه كي واسه اولين بارپا به جزيره مي ذاره مهم نيست


مهم اون كسيه كه هيچ وقت جزير رو ترك نمي كنه

Thursday, December 28, 2006


يادش بخير تو دانشگاه اصفهان هم دو ره اي داشتيم
امروز چشمم خورد به
LE NOUVEAU BESCHERELLE
كه چندين سال بود لاشو باز هم نكرده بودم تو
صفحه اولش دوستم نسيم كه الان تو كانادا داره دكتري هواشناسي مي خونه
يه شعر برام نوشته بود و تاريخ هم زده بود
يازدهم ارديبهشت
١٣٧٥
سه شنبه يك ربع به يازده شب

نيمه شب كوبيد بر در گفت: عاشق خانه است؟
متهم هستي و جرمت ديدن جانانه است
بعد بستند دست و پايم را بروي دلبران
گفت اكنون اين اسير زلف٬ همچون شانه است
گفتم اندر دادگاه عشق از بهر دفاع
بي گناهم چون مقصر اين دل ديوانه است
ليك از من شاهد و برهان و مدرك خواستند
پاسخش دادم كه شاهد ساغر و پيمانه است
چون پيمانه هر لحظه در آغوش كسي است
پيش قانون ناشناس و بيخود و بيگانه است
بعد طبق بند ٥ اصل عشق و عاشقي
گفت جرمش سوختن چون كيفر پروانه است
گفتمش گر يار را بوسم چه باشد كيفرم
گفت با حبس ابد محكوم در ميخانه است
گفتمش من حاضرم سوختن به شرط بوسه اي
سوختن از بهر جانان كاري بس ديوانه است
گفت حكم درباره ديوانه بي ارزش بود
از دفاع متهم معلوم شد ديوانه است

Wednesday, December 27, 2006


" GODISNOWHERE "


This can be read as


" God is no where "


or as


" God is now here "


Everything in life depends on how you look at it,


so try to think positive.

Tuesday, December 26, 2006


میون یه دشت لخت زیر خورشید کویر

مونده یه مرداب پیر توی دست خاک اسیر

منم اون مرداب پیر از همه دنیا جدام

داغ خورشید به تنم زنجیر زمین به پام

من همونم که یه روز می خواستم دریا بشم

می خواستم بزرگترین دریای دنیا بشم

آرزو داشتم برم تا به دریا برسم

شبو آتیش بزنم تا به فردا برسم

اولش چشمه بودم زیر آسمون پیر

اما از بخت سیاه راهم افتاد به کویر

چشم من به اونجا بود پشت اون کوه بلند

اما دست سرنوشت سر رام یه چاله کند

توی چاله افتادم اون منو زندونی کرد

آسمونم نبارید اونم سرگرونی کرد

حالا یه مرداب شدم یه اسیر نیمه جون

یه طرف میرم تو خاک یه طرف به آسمون

خورشید از اون بالاها زمینم از این پایین

هی بخارم می کنن زندگیم شده همین

با چشام مردنمو دارم اینجا می بینم

سرنوشتم همینه من اسیر زمینم

هیچی باقی نیست ازم،قطره های آخره

خاک تشنه همینم داره همراش می بره

خشک میشم تموم میشم

فردا که خورشید بیاد

شن جامو پر می کنه که میاره دست باد


با عشق زمان فراموش می شود

و

با زمان عشق



امتحان شده جواب می ده

Monday, December 25, 2006

پیش از سحر تاریک است اما تاکنون نشده که آفتاب طلوع نكند
به سحر اعتماد کنید

اين حكايت رو در روزنامه اطلاعات خوندم و خيلي لذت بردم
حضرت عيسي ( ع ) روزي بر جماعتي عبور مي كرد. آنان درباره
مقام او سخنان زشت و ناپسند گفتند.حضرت عيسي ( ع ) در برابر آنان
جز تعريف چيزي نگفت. يكي از حواريون پرسيد : اي پيامبر خدا
چرا دربرابرسخنان زشت آنان جز خوبي و سپاس پاسخي ندادي؟ حضرت عيسي
فرمود : هركسي آنچه دارد خرج مي كند چون سرمايه آنان اين سخنان بد بود بد گفتند
و چون در وجود من جز نيكويي نبود جز نيكويي نمي توانستم بگويم

Sunday, December 24, 2006


Merry Christmas, Merry Christmas

it's a song heard in the wind.

It's a candle lit in windows

let this Holy Time begin...

to enlighten - Sweet Devotion!

All emotions are set free.

Glory, Glory! Christmas Story!

Sing your hymns and lullaby to the Heavens with the Angels Alleluia,
Alleluia, Alleluia with the Angels we can fly with the Church Bells in the steeple

Thursday, December 21, 2006



يه اصل در مورد من صدق مي كنه كه تا به حال نقض نشده

هر وقت كه قراره جايي برم اگه از اول بگم يا فكر كنم بدلايلي

نخواهم رفت بي برو بگرد ميرم تازه اولين نفر هستم كه مي رسم

خيلي ام بهم خوش مي گذره

حكايت همين امروز من

كه اولش مي گفتم نمي رم آخرش رفتم وخدا را شكر بسيار بهم خوش گذشت

چقدر عوض شده اين شهرك

الان 3 رديف بلوك بهش اضافه شده

اون موقع ها جلوي آپارتمانهاي رديف سوم ساختماني نبود و به نظرم دلباز تر بود

داخل ساختمنو رو بگو

اساسي باز سازي كرده بودند

خيلي هم خوشحال شدم كه دختر عمه كتي رو دوباره ديدم

براي من اسوه صبر و استقامته

آخرين باري كه ديده بودمش حدود پونزده سال پيش بود

وقتي هنوز قطع نخاع نشده بود

الان با اينكه سي و پنج شيش سالشه ولي مثل اون موقع ها زيبا و جذابه

اگر سنشو ندونيد امكان نداره فكر كنيد كه بيشتر از بيست و پنج شش داشته باشه

تصور كنيد يه دختر زيبا دانشجوي رشته پزشكي پيانيست كه پدر و مادرش دكتر هستند

يهو در سن بيست و دو سالگي تصادف كنه و ديگه نتونه راه بره

خيلي آدم بايد قوي باشه كه بتونه اين وضعيت رو تحمل كنه تازه تو اون شرايط

درسشو تموم كنه

من كه هميشه تحسينش مي كنم و اميدوارم روزي رو ببينم كه حالش خوب شه و بتونه راه بره

راستي مامان كتي خيلي اصرار كرد كه ما برگرديم شهرك فرهنگيان

گفت خودش زنگ مي زنه با مامانم صحبت مي كنه

Who knows?

شايد برگشتيم

!

Wednesday, December 20, 2006


شب است و گيتی غرق در سياهی شب بلند است و سياهی پايدار


ولی باوربه نوروروشنايی است ، که شام تيره ما را ، ازتاريکی می رهاند


و از دل شبهای يلدا ، جشن مهر و روشنايی به ما ارمغان می رساند


تيرگی هاتان در دل نور خاموش باد


شب يلدا را به نور قرنها قدمت جاری نگه داريم
وقتي خدا بهت مي گه باشه
چيزي رو كه مي خواي بهت مي ده
وقتي مي گه صبر كن
چيز بهتري بهت مي ده
وقتي مي گه نه
داره بهترين ها رو برات آماده مي كنه

به اين جملات ايمان دارم
همين اعتقادم بود كه كمكم كرد وقتي تو بيرحمانه با احساساتم يه قل دو قل بازي مي كردي
از اون جهنمي كه برام درست كرده بودي بتونم خلاص شم
بعضي وقتها تو لحظه هاي سخت زندگي وقتي كه فكر مي كني آخر خطي و ديگه
هيچ معجزه اي رخ نمي ده يه نشونه مثل همين دو سه جمله عين فرشته مهربون ميان به كمكت

پس


Do not forget

Whenever you are in a bad circumstances, when there seems no hope, be careful and looking for a sign that guides you to go out through the darkness.

Monday, December 18, 2006


كتايون عزيزم تولدت مبارك

خدا سايه دوستهايي مثل تو رو از سرم كم نكنه
به موقع بدنيا اومدي
اين چند وقته اعصابام اساس داغون بود
از يه طرف اين پايان نامه كه معلوم نيست آخرش چي مي شه
از طرف ديگم اين پاييز يه جورايي منو ياد كسي مي اندازه كه
با اينكه خيلي وقته
Alt + ctrl + delete
شده اما خوب
تاثير بدي تو روحيم گذاشت
و صد البته كه
Such is life
ومن بايد سعي كنم كه
Take it easy
بعدشم
امشب كه زنگ زدي و گفتي پنجشنبه
ظهر بچه هاي دوران دبيرستانمون رو
به مناسبت تولدت دعوت كردي
اولش اومدم عذرخواهي كنم چون تا ظهر
دانشگاه با استادم براي كارهاي پايان نامه ام قرار دارم
اما دست هسته پرتقال درد نكنه به موقع پريد تو گلوم
من فكر مي كردم اون موقع كه شما از شهركمون
اسباب كشي كرديد برگشتيد به شهرك پاس
امشب فهميدم شما رفتيد شهرك فرهنگيان
مي دوني چند وقت بود دلم دنبال يه بهونه مي گشت
بيام اونجا به ياد دوران گذشته
بيست سالي مي شه از اونجا رفتيم
با كلي خاطرات خوب
براي همين هم با اينكه پنجشنبه از صبح گرفتارم و مطمئنا ژولي پولي مي رسم به تولدت
ولي ايشالا ميام. يه چيز جديدم الان فهميدم.كتي گفت شهرك فرهنگيان قديم
من متوجه منظورش نشدم مگه شهرك فرهنگيان
جديد هم داريم؟
يادم باشه ازش بپرسم
به هر حال از اينكه بعد اين همه مدت دوباره مي رم شهركمون
خيلي ذوق زدم
بازم مرسي كتي. به موقع دنيا اومدي

Sunday, December 17, 2006



اون چه قدر ساده ازم برید و رفت


وانمود کرد که منو ندید و رفت


همه گفتن اون ازت بی خبره


به خدا گریه هامو شنید ورفت

Thursday, December 14, 2006



من زندگی را دوست دارم ولی اززندگی دوباره می ترسم



دین را دوست دارم ولی از کشیشها می ترسم


قانون را دوست دارم ولی از پاسبانها می ترسم


کودکان را دوست دارم ولی از آینه می ترسم


سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم


عشق را دوست دارم ولی از زنهامی ترسم


من می ترسم پس هستم....اینچنین می گذرد روز و روزگار من


من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم




حسین پناهی

وحشت از عشق كه نه
ترس ما از فاصله هاست
وحشت از قصه كه نه
ترس ما از خاتمه هاست
ترس بيهوده نداريم
صحبت از خاطره هاست
صحبت از كشتن ناخواسته عاطفه هاست
و
اين كوله باري است پر از هيچ
كه بر شانه ماست

Tuesday, December 12, 2006


شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني

تو را با لهجه گلهاي نيلوفر صدا كردم

تمام شب براي با طراوت ماندن

باغ قشنگ آرزوهايت

دعا كردم

Monday, December 11, 2006


سرمايه آدمي يك نفس است

و آن يك نفس از براي يك همنفس

اگر نفسي با نفسي همنفس است

آن يك نفس از براي يك عمر بس است

Sunday, December 10, 2006


خواستم برای از دست دادنت گریه کنم


دیدم تمام اشکهایم را برای بدست آوردنت ریختم


نمی دونم این متنو کی نوشته
ولی هر کی بوده دقیقا حس منو
بیان کرده

می گويند شيشه ها احساس ندارند
اما وقتی روی شيشه بخار گرفته ای نوشتم
دوستت دارم
آرام گريست

Friday, December 8, 2006

اينم فرق بين آموزگار و روزگار

آموزگار اول درس ميده بعد امتحان مي گيره

روزگار اول امتحان مي گيره بعد درس ميده
Life is like a piano

White keys represent happiness and black keys for sorrow

but only when you go through the withe and black keys,

you hear the music of life

Thursday, December 7, 2006


When one door of happiness closes,another opens,
but often we look so long at the closed door that we
do not see the one which has opened for us.

گذشته گذشته است و آينده در اختيار ما نيست ولي اكنون در دست ماست
از خود و از خانه خود بيرون برو و چنان به هر ثانيه از آن روز بچسب
كه گويي همان يك روز را مهلت داري كه زندگي كني
لحظه هاي زندگي خود را سرشار از تجربه و لذت كن
ما فقط يك بار فرصت زندگي داريم
پس مثل يك قهرمان زندگي كن



نوشته جودي گريف لر
ترجمه پروين قائمي


تو اگر مي دانستي كه چه زخمي دارد

كه چه دردي دارد خنجر از دست عزيزان خوردن

از من خسته نمي پرسيدي

آه اي دوست چرا تنهايي

Wednesday, December 6, 2006



دو نفر از پشت ميله هاي زندان به بيرون نگاه مي كردند

يكي گل و لاي خيابان را مي ديد

و ديگري ستاره هاي درخشان آسمان را
ديل كارنگي

دوستي مثل ايستادن روي سيمان خيسه

هرچه بيشتر بموني رفتنت سخت تر مي شه

و اگر رفتي
جاي پاهات براي هميشه مي مونه

Nobody loves you

nobody wants you

nobody wants to listen to you

even nobody wants to make you happy

do not cry honey

my name is nobody

اوج شادكامي زندگي اين است كه بدوني كسي
دوستت داره

ويكتور هوگو


ديگران را ببخش

نه به آن خاطر كه لياقت بخششت رادارند

به خاطر آنكه خودت لياقت آرامشش را داري


اينم از اون عبارتهاي قشنگي بود
كه يكي از بچه ها برام فرستاده بود
ما هميشه صداهاي بلند را مي شنويم
پررنگها را مي بينيم
سختها را مي خواهيم
غافل از اينكه
خوبها آسان مي آيند
بي رنگ مي مانند
و
بي صدا مي روند